نفس مامان محمد منصورنفس مامان محمد منصور، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره

تقدیم به دومین ستاره درخشان زندگی ما

محمد منصور به همایش شیر خوارگان می رود

    خون مقدسی که به زمین بازنگشت       یکى از فرزندان امام حسین‏ (ع) که شیر خوار بو   د و از تشنگى، روز عاشورا بى تاب‏ شده بود. امام،   خطاب به دشمن فرمود: از یاران و فرزندانم،   کسى جز این کودک نمانده ‏است. نمی ببینید که  چگونه از تشنگى بى تاب است؟ در "نفس المهموم" آمده است که‏ فرمود: " ان لم ترحمونى  فارحموا هذا الطفل‏ "در حال گفتگو بود که تیرى  از کمان حرمله ‏آمد و گوش تا گوش حلقوم  على اصغر (ع) را درید. امام حسین‏(ع‏) خون گلوى  او را گرفت و...
13 دی 1391

اولین ماه محرم گل پسرم و عقیقه فندقم

  السلام علیک یا أباعبدالله الحسین ...     سلام من به محرم   ســـلام مــن بــه مـحـرم، مـحـرم گــــل زهــرا   بـه لطـمه هـای ملائـک بـه مــاتـم گــل زهـرا     سـلام مـن بـه مـحـرم بـه تشنـگی عـجـیـبـش   بـه بـوی سیـب زمـینِ غـم و حـسین غریـبش     سلام من بـه محـرم بـه غصـه و غــم مـهـدی   به چشم کاسه ی خون وبه شال ماتم مـهـدی     سـلام من بــه مـحـرم  بـه کـربـلا و جـلالــش   ...
13 دی 1391

تولد 4 ماهگی

سلام نازنینم                     الهی که من قربون اون قد و بالات برم امروز ٢٣/٨ چهار مین ماه گر د تو شده مبارکت باشه صبح من و بابایی تو رو بردیم بهداشت و واکسن های ٤ ماهگیت رو زدی بعد هم خانم بهداشت تو رو وزن کرد وزن :٨١٥٠ گرم بودی موقع واکسن زدن یکم گریه کردی ولی زود ساکت شدی  و  دکتر گفت برای اینکه تب نکنی بهت قطره استامینوفن بدم بابایی هم برا تولدت شیرینی خرید و تو ماشالاه  اونقدر شکمویی که می خواستی همه رو چنگ بزنی و بخوری ...
12 دی 1391

استقبال از ضریح امام حسین (ع)

جیگر مامان بالاخره بعد از چند روز چشم انتظاری ضریح امام حسین وارد اهواز شد  16/9 روز جمعه وقتی که داشتیم میرفتیم شوشتر بین  زرگان واهواز ضریح رو دیدیم که داره میاد همون موقع از  ماشین پیاده شدیم و رفتیم پیشش بابایی هم از اون خلوتی استفاده کرد و تو رو برد و چسبوند به اون زیارتت قبول باشه گلم ایشالاه که هرچه زودتر به زیارت قبر ش تو کربلا بری      محمد منصور کنار ضریح امام حسین (ع) قربون اون اشکات بشم شب تو مصلا ...
12 دی 1391

اولین زمستون و سرماخوردگی محمد منصور

یه سلام گرم و با حرارت مثال آفتاب تابستان جونم برات تعریف کنه که : ٢/١٠ روز شنبه دومین روز زمستون بود چند  روزی بود  که مرتب گوشت رو می خاروندی بهمین علت  قرار شد که شب بعد از آموزشگاه بریم دکتر . وقتی رسیدیم آقای دکتر تو رو معاینه کرد و گفت که گوشاش هیچ مشکلی ندارن و لی چون اون  روز ٢ باری سرفه کرده بودی شربت برات نوشت و گفت که اگه بدتر شدی اونو بهت بدم و بخوری   بعد وزنت رو اندازه گرفت وزن: ٩٢٥٠ گرم            (م___اشا...
12 دی 1391

اولین شب یلدای گل پسرم

 یلدا مبارک   یلداست بگذاریم هر چه تاریکی هست هرچه سرما و خستگی  هست تا سحر از وجودمان رخت بربندد امشب بیداری را پاس داریم تا فردایی روشن راهی دراز باقیست     بیا قاچی ازین هندونه بردار ازین شربت یکی پیمونه بردار اناری آتشین دردونه بردار   درین یلدا تو شیرین کن لبانت  یلدای همتون مبارک   . رفتم شب یلدا به سراغ حافظ   تا حال مرا کند برایم محرز گفتم که شود بهتر از این احوالم ؟   دیوان به زبان آمد و گفتا هرگز !       تو خوبی! تو بهترینی! تو تکی! .   ...
12 دی 1391

اولین خنده ی صدادار فندقم و یه سری خبرهای دیگه

سلام نفسم چند تا خبر جدید دارم       اولین خبر : به دو علت روز پنجشنبه 9/6 عزیزجون اینا اومدن اهواز یکی اینکه ما عروسی دعوت بودیم و من  نمی خواستم تو رو ببرم دومیشم به  خاطر اینکه قرار بود بابایی بره و برا خاله نرگس ماشین بخره .          روز جمعه بابایی رفت بازار و براش ماشین      خرید که مبارکش باشه                            ...
25 مهر 1391

تولد2 و 3 ماهگی

سلام عسل مامان   تولدت مبارک الهی ١٠٠ ساله شی نه ١٢٠ ساله کمه ،همیشه زنده باشی تولد ٢ ماهگیت رو این بار تو آموزشگاه گرفتم و ٣ ماهگیت رو  تو خونه ٤ نفری گرفتیم       بعضی از عکس های ٢ و ٣ ماهگیتو تو ادامه مطلب میزارم بقیه عکس ها هم اشتباهی توسط آجی جون  پاک شدن حالا قراره آقا مهدی با برنامه ای  که داره اونا رو برگردونه اگه برگشتن بقیه  عکس ها رو برات میزارم . الهی قربون آجی نیلوفرت بشم وقتی عکسا  پاک شدن کلی باش دعوا کردم و این کارم  اشتباه بود و دل بچمو شکوندم خدا کنه که  منو ببخشه ک...
20 مهر 1391

تولد عشقم و چهاردهمین سالگرد بهم رسیدنمون

تولدت مبارک علیرضا عزيزم روز تولدت را با آسماني پر از ستاره هاي چشمک زن با دشتي پر از شقايق ها و با آرزوي موفقيت براي تو به تو تبريک ميگويم . . . گل من تولدت مبارک   ١/٦ مصادف بود با تولد بابایی اون روز برا بابایی یه جشن کوچولوی 4 نفره  گرفتیم و از طرف تو و آجی نیلوفر یه  شلوار زیبا به اون هدیه دادیم و شام هم رفتیم رستوران * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *   رسيده روز تولد تو که باز برات هديه بگيرم واسه من اينم يه جور بهونه ست بگم که چقدر برات ميميرم روز آغاز زيستن مبارک ...
18 شهريور 1391