نفس مامان محمد منصورنفس مامان محمد منصور، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

تقدیم به دومین ستاره درخشان زندگی ما

اولین عید فطر و شوشتر رفتن محمد منصور گلی و تولد 40 روزگی

    خدایا به ما توفیق ده تا از کسانی باشیم که حاصل   دسترنج یکماه ی خود را در رمضان، از این به بعد هم حفظ کنیم   آمین   خدایا! به تو پناه می‏بریم از چشم‏هایی که دوباره گمت کنند و از دست‏هایی که رهایت سازند. تو را به هر آنچه خوب است، برای روز مبادایمان بمان که بی‏تو پوچ خواهیم بود. خدایا! خوی رمضانی‏مان را از ما مگیر عید فطر مبارک   قـربان هـلالت بـروم ای مـه شـوال آورده ام از فـرط خوشـی در دو سـه تـا بـــال ســی روز به امید وصالت سپری شد خـم شد کمرم در رمضان همچو یکی دال ...
18 شهريور 1391

یه تشکر کوچولو و ناقابل از مامان عزیز تر از جونم و خواهرای مهربونم

عزیز مامان الان که دارم این  مطالب رو برات می نویسم    خیلی دلتنگ و خسته هستم   چون عزیز جون و خاله اینا   رفتند خونه خودشون شوشتر   پنج شنبه صبح زود   مورخ  ۲۶/۵ بعد از ۳۶ روز    که تواین مدت حسابی   خستشون کردیم و برا    ما حسابی زحمت    کشیدن و تمام کارها    رو دوششون بودن تصمیم    گرفتن که برن شوشتر من    اصرار کردم که بمونن و برا    عید فطر با هم بریم ولی    عزیزجون گفت که ما زودتر    میریم تا شما برا عید بیاین    و قرار شد که ما روز شنبه بر...
16 شهريور 1391

اولین ماه گرد محمد منصور جان

یه سلام پر از عشق به فندق خودم   هوووووووراااااااااا بالاخره اولین ماه گرد  گل پسرم فرا رسید.   مبارکت باشه منگول مامان                                                                        &nbs...
12 شهريور 1391

مهمانی رفتن محمد منصور در اولین ماه رمضان

  یه سلام گرم به پسمل ناز خودم روز چارشنبه یعنی یک روز قبل از احیای عمو حسین خونه راضیه خانم (دختر عموی مامانی)  برا افطار دعوت بودیم بعد از خوردن  افطار با سرورالسادات (دختر راضیه خانم) هم چند تا عکس گرفتی که اونا رو تو ادامه مطلب میزارم و بعد خاله راضیه  بهت یه دست لباس زیبا کادو داد که دست گلش درد نکنه   روز پنج شنبه مورخ ١٩/٥ هم خونه  هاجر خانم دعوت بودیم که بازم  اونجا با دخترش (دینا) عکس گرفتی و بعد از افطار رفتیم احیای عمو حسین یکشنبه هم مورخ ٢٢/٥ خونه عمو ...
10 شهريور 1391

اولین شب های قدر محمد منصور

  ماه رمضان آمد... ماه شبی که برتر از هزار شب است... همان ماهی که هروقت اتفاقی برایم می افتد میگویم...خدایا؟؟ دعای مرا در آن شب قدر چگونه دیدی که اینطور "خوب" رقم زدی... همان ماهی که خداوند بنده ناخلف سرکش مست از غرور دنیا را با ریسمان عشقش به دام می اندازد... ماهی که  دست و پای شیطان در غل و زنجیر است و اگر گناهی مرتکب میشوم... وای بر نفس سرکش خودم.... وای بر من که حتی در نبود شیطان نیز خودم ابلیس میشوم.... وای بر من که نفسم مرکبم شده و چه آسان مرا به  هرجا که میخواهد میبرد... خدای من... میدانم... گنه کارم.... مغرورم... سرکشی کرده ام... اما خدایم... امسال باز هم منتظر دام محبتت هستم... با انتظاری که حتی میخواهم از خود تو...
7 شهريور 1391

سیسمونی پر از خاطره

سلام عزیزم منو ببخش که این روزا  با تاخیر برات می نویسم : حالا می خوام در مورد سیسمونی های جدیدت بگم که یه سریشون مال آجی نیلوفر  و یه سریشون مال سیسمونی من بوده به قول عزیز جون : تا ببینی چی کجا قسمتشه بله عزیزم اینجا یه سری از عکس های  لباساتو گذاشتم و با دیدن اینا متوجه  گفتن حرف عزیز جون می شی. لطفا"برای دیدن عکس ها به ادامه مطلب سر بزنید.   این دستمال های ناز اول تو سیسمونی من و بعد آجی نیلوفر و حالا هم به تو رسیده و اون آبیه دستمال بابا منصور جون بوده    این...
6 شهريور 1391

ختنه شدن گل پسرم

سلام عزیزم ببخشید که با تاخیر برات می نویسم روز پنجشنبه بابایی پیش آقای دکتر برای ختنه کردنت نوبت گرفت و قرار شد که روز  شنبه ساعت 8 شب بریم مطب بازم عزیز جون روز جمعه تو رو حموم کرد  و سومین غسل جمعه رو هم برات انجام داد روز شنبه ظهر دایی رضا و دایی محمد  و بابا بزرگ (دایی ها و پدر بزرگ مامانی)  از شوشتر برا دیدن تو اومدن  (چون دایی رضا چین بود و بهمین خاطر همه منتظرش بودن تا بیاد بعد بیان )  و تا روز یکشنبه صبح خونمون موندن  و به تو هم پول هدیه دادان (دستشون درد نکنه) شنبه ساعت 8 عصر هم تو رو بر...
17 مرداد 1391

اولین ِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِِشیرین کاریها و مهمانی رفـتن محمد منصور

هر کس در سه شب 13 و 14 و 15 ماه مبارک رمضان دعای مجیر را بخواند،  گناهانش آ مرزیده، بیمارش شفا، غم و اندوهش رفع، قضاء دینش برآورده، مشکلات مالیش  به فضل خدا رفع می شود. (التماس دعا)                                   ...
13 مرداد 1391

عکسهایی از تولد تا 14 روزگی محمد منصور جونم

   بازم ورزش صبح گاهی ١،٢،٣ زنگ مدرسه      اینم یه نوع جدید خوابیدن و فکر کردنه دیگه    فدای اون نگاه کردنت بشه مامان   اینم کاردستی آجی نیلوفر که رو موهات انجام داده    بازم تو خواب داری دستو پاتو تکون میدی      پسملم خواب میبینه که رفته راهپیمایی مرگ بر دشمن ...     شیرینم این نوع خوابیدنو  از آجی نیلوفر به ارث برده   فدات شم که لباساتو با لباسهای عروسک آجی نیلوفر عوض کردی    ...
7 مرداد 1391