رفتن به دیلم دراسفندماه
یه سلام پر از انرژ ی به گل پسرم دوباره اومدم تا خاطراتت رو ثبت کنم امروز ۹۳/۱۲/۱۶ والان هم راحت خوابیدی حالا می خوام از آخر به اول برات تعریف کنم جان مادر ؛ روز پنجشنبه صبح زود رفتیم دیلم تو از شب قبلش که دیدی دارم وسایلم رو جمع می کنم گفتی کجا می خوایم بریم گفتم دیلم . ب عد تو گفتی بریم اونجا برام تفنگ بخری گفتم آره نمیدونم از کجا میدونستی که اونجا بازار داره بعد چادر و که دیدی کفتی این چیه گفتم چادر و گفتی اونو بازش کنیم بخوابیم توش دوباره گفتی مثل مال آقاس پسیدم ازت آقا کیه گفتی ا ون که تو تلویزیونه تازه فهمی...
نویسنده :
مامانی و آجی نیلوفر
2:50