اتفاقات فروردین تا خردادماه =لیست عیدی هات+سرگذشت مرواریدات +......
بهانه اگر تو باشی
می توان نوشت
می شود سرود
می شود نگاشت
بهانه اگر تو باشی
اشک هایم شعر می شود
قطره
قطره
می چکد بر روی کاغذ
بهانه اگر تو باشی
بغض هایم وا می شود
خنده بر لبهایم جاری می شود
بهانه اگر تو باشی
شب سیاهم سپید می شود
بهانه اگر تو باشی
رودخانه ی یخ زده دل من آب روان می شود
پس اگر بهانه تو باشی
هر روز من بهار می شود
و اگر بهانه تو باشی..........
سلام عشق مامان ،از خدا می خوام که هر وقت (در آینده )
این خاطرات شیرین رو می خونی و در هر جایی که
هستی سالم و تندرست باشی .
شاید روزی که این دفتر شیرین خاطراتتو ورق میزنی و
می خوانی تشکیل خانواده داده باشی(آمین) و در کنار
همسر و فرزندانت این خاطرات را خواهی خواند و شاید
هم من آن روز در کنار شماها نباشم ولی اینو بدون که
این مادر فقط و فقط به عشق تو مینویسه تا دوران کودکیت
رو هیچ وقت از یاد نبری
عزیزکم این مطالب رو دیگه نمی خواستم بنویسم و این
وب رو ناتمام رها کنم ولی پشیمون شدمو باز شروع به
نوشتن کردم و چون نوشتنی ها زیادن مختصر برایت مینویسم و
بقیه حرفامو رو عکسا می نویسم
این خاطرات از نوروز ٩٢ تا خردادماه ٩٢ بوده که از جمله این مطالب :
جشن عقد خاله زهره - سر پا ایستادن بدونه کمکی و
اولین قدمهایت- اولین نوروزت - تولد خاله نرگس در خردادماه -
گشت و گذرات - یه سری عکس هم تو آتلیه گرفتی که
هر وقت آماده شدن باز اونا رو برات میزارم-لیست عیدهایی
که گیرت اومد و سر گذشت در اومدن دندونات و .................
لیست کاسبی عید 92 :
عیدی عزیز جون : زنگوله به پای نقره
عیدی خاله نرگس : 5000 تومان
عیدی خاله زهره : 10000 تومان
عیدی عمه مژگان : 5000 تومان
عیدی عمو حسین : 5000 تومان
عیدی بابا (پدر بزرگ مامان) : 6000 تومان
عیدی دایی رضا : 5000 تومان
عیدی دایی محمد : 5000 تومان
عیدی عمه ناهید : 2000 تومان
عیدی عمو محمود : 2000 تومان
عیدی مادر زن دایی صدیقه : 10000 تومان
عیدی آجی نیلوفر : یه کلاه ناز
عیدی بابایی و مامانی : 10000 تومان
تو تعطیلات نوروز هم کادو گیرت اومد :
خاله صفیه ( خاله عزیز جون ) : 35000 تومان
مرضیه خانم (دختر عمو محمود مامانی ) : پیراهن
صورت وضعیت دندونات :
91/12/24 دندان بالا سمت راست
91/12/30 دندان بالا سمت چپ
92/1/92 دومین دندان بالا سمت راست
92/1/13 دومین دندان بالا سمت چپ
رفتن به آتلیه و گرفتن عکس :
در تاریخ 92/1/10 به آتلیه رفتی و وقتی عکسات آماده
شدن اونا رو هم میزارم
دست زدن به صورت فوق حرفه ای :
92/1/16 به صورت کنترل کامل دست زدی و می خوندی
دس دس و باید همه دست میزدن و اگر کسی دست
نمی زد هی با صدای بلند می گفتی دس دس تا
همه دست بزنن
قهر کردن رو هم یاد گرفتی و وقتی قهر می کردی رو قالی
می خوابیدی و صورت و سرتو رو به زمین میزاشتی و
وقتی قهر می کنی هر چی بهت بگیم بیا ،نمیای و فقط گریه
می کنی و غرورت این اجازه رو بهت نمیده و
من باید بیام و بغلت کنم
آبمیوه با نی خوردنو از تو عقد خاله زهره یاد گرفتی
بالا رفتن و بعد پایین اومدن از بلندی رو هم یاد گرفتی
نرید، ادامه مطلب هم داریم
این پیرهن نازو مرضیه خانم (دختر عمو محمود مامانی) بهت داد
جیگرم در کنار اولین عیدی های خاله زهره (مبارکش باشن )
به به عجب ماهیه
زود درستش کن بخوریمش
این لباسای نا نازو قبل از عید و برای اولین نوروزت خریدم (مبارکت باشن)
این کرواتو برا جشن عقد خاله زهره خریدم
الهی روزی لباس دامادی خودت بکنه
مبارکت باشه گلم
اینو آجی نیلوفر از طرف خودش برا عیدیت خرید
اینم از سفره هفت سین ما
واااای چقدر عیدی از بابا جونم گیرم اومد
من گرسنمه ،آجیل می خوام ،الان خودم می خورم
فدای اون خندت برم
٢ تا دندون پایینت پیدان
زود باشین میخوام برم شوشتر پیش عزیز جون خودم
اون روز حسابی خسته شده بودی چون ١ ساعت قبل از سال تحویل از شوشتر اومده بودیم
و تو حسابی خسته شده بودی و خوابت میومد
و بالاخره شیر خوردی و زود خواب رفتی
اینم از سبزه سفره عیدمون
اولین جا بعد از سال تحویل خونه عمو حسین رفتیم و بعد از اونجا خونه عمه مژگانت و بعد شوشتر
در کنار هفت سین عمو حسین
بعد از سال تحویل تو جاده در حال رفتن به شوشتر
این تسبیح رو از ٤ ماهگی خیلی دوس داشتی و تا سوار ماشین میشدی اونو می گرفتی
و محکم می کشیدی تا بالاخره آینه رو از جاش کندی
رانندگی کردنو خیلی دوس داری
سفره هفت سین عزیز جون اینا
نازنینم چرا گریه؟
سفره عقد خاله زهره ٦/فروردین/٩٢
علی آقا پسر دایی رضا- خودم - شوهر خاله زهره
وااای یکی از جورابامو نیست الان تازه تو این عکس متوجه شدم
خوش تیپ شدم؟
من یاد گرفتم که از بلندی برم بالا
نگاه کنید........
خوب بود
خوشتون اومد
تازه بعد از اون ،وقتی رفتیم اهواز از تخت آجی نیلوفرم هم رفتم بالا
به این صورت که : دستمو به روتختیش محکم گرفتم و خودمو کشیدم بالا
اینم یکی دیگه از خرابکاریهات
عزیز جون برنجا رو خیسونده بود بعد دیدی خبری از تو نیست و تو رفته بودی تو آشپزخانه و دستتو تو آب برنجا کرده بودی و مشت مشت اونا رو رو زمین ریخته بودی و چون آب ،شور بود مقداری از اونا رو خورده بودی و تا خاله نرگس تو رو دید و بهت گفت که داری چیکار می کنی تو شروع به گریه کردن کردی و خودت میدونستی که کارت اشتباه بوده
اینم مقداری از برنجایی که رو زمین ریختم
این گردنبندی که روش آیة الکرسی نوشته شده رو عمه ناهید بهت داد
این پابند نقره زیبا رو هم عزیز جون برا عیدیت خرید
تو نوروز و باغ رفتن
خودم -طیبه جون(دختر عموی مامانی) محمد متین (پسر خواهر طیبه جون -پسر مرضیه خانم)
اینم از آجی نیلوفر گل خودم (شوشتر)
طاهره خانم (دختر عموی مامانم) و من
من کفشامو خیلی دوس دارم
حکمم اینه ،شما هم بازی میکنید؟
من الان کلی توت خوردم
از روی زبونم معلومه
من اینجا تازه یاد گرفته بودم که خودم به تنهایی نیم خیز بشم
متین جونم مرسی که تو دهنم توت میزاری
ااااههههه از تو عکس من برو اون ور
می خوام عکس تکی بگیرم
ها ها ها دیدیت کردمش بیرون
شوشتر قلعه سلاسل
تو حیاط قلعه
آقا امین پسر دایی محمد
دالان های قلعه
واای چقدر اینجا خنکه
موزه قلعه -منو دایی علی
اینم یکی از اتاقاشه
اینجا خونه ی موستوفی . منم لالا
اینم زیر زمین موستوفی منم هنوز در حالت خواب به سر می برم .
خانه مستوفی ودر بالای آبشارها
عزیزم خیلی خسته شده بودی و زود خواب رفتی
یه شب هم رفتیم پارک و اونجا اسب بود وقتی تو رو سوار کردیم ازشون ترسیدی و گریه کردی
اینم از کارای آجی نیلوفر که بهت لواشک داد تا بخوری
نوش جانت عزیزم
بازم از کارای آجی نیلوفر
اینم یکی دیگه از خرابکاری هات و تا به امروز اکثر مجسمه هامو شکوندی
من یه وقتی بچه بودم بابا منصورم از تهران یه سگ آورد و برا من یادگاری از اون باقی موند
و من خرابش نکردم تا بالاخره تو یک روزه اونو پاشوندی
گریه کردی و خواستی که خودت غذا بخوری
خلاصه اینطوری غذا خوردی
نوش جانت شکموی مامانی
یاد گرفته بودی دسته ی در فرگازو می گرفتی و از اون اویزون می شدی
بخاطر اینکه خیلی موبایل دوس داشتی عزیز جون موبایل قدیمیه
خاله جونو بهت داد ولی تو پسش زدی .
این بادبادک خوجلو هم از نمایشگاه بینالمللیس واست خریدیم
عزیزم کمی با ملایمت رفتار کن ببیی گناه داره
منصور خان درحال دست زدن
این کفشاروهم همون موقع که رفتیم نمایشگاه واست خریدم ولی تو پارک دزدیدنشون
طبق معمول داری خوراکی می خوری
مامان اون پوسته نخورش
این ترشی ها هم شدن وسیله ی بازی تو .
وقتی از خواب پا میشی میای و باهاشون بازی می کنی .
وویی بپر بغل مومونیــــــــــ
خلاصه انقد باهاشون ور رفتیو بازی کردی تا ترشی سیرمونو که ٧ سالش بودو ریختی
یکی دیگه از بازی هایی که انجام میدی اینه که میایو با اپنمون ور میری
یاد گرفتی میای کنار پنجره و مرغا رو نگاه می کنی
وای چه دخی خوشکلی ...
دست دست ؛ دست بزینیم واسه دخی چوچولومون
اورین ، اورین .
دیگه میتونی بدون کمک سر پا واستی
اینجا هم دستت رو بازو بسته می کردی (بیــــــــــــا بیــــــــــــــــا )
هر گوشی دستت بیاد دمه گوشت میذاری و میگی اََََ اَ اَ اَ (الو تو فرهنگ لغات منصور خان)
قربون قهقهه هات .
جیگلتو خام خام بوخولم مامانی
منصور خوشتیپه با پرستیژ مخصوص نی نی وبلاگ
منصور ن : منو بابائی موخوایم بریم دَر دَر
اینجا آلاچیق ؛ پارک لالی ، منم دالم برگ موخولم
منم بلدم بارفیکس برم .
پــ چی فک کردیت ؟؟؟
زستم خوجله عایا ؟؟
بفرما بلال .
ولی حیف دندونام کم هستن و نمی تونم خوب بخورمش
اینم از کاردستی ممد منصور
یک روز از خواب بیدار شدم تو رو کنارم ندیدم و وقتی دنبالت گشتم تورو توی پذیرائی درحال کندن برگ های کلم دیدم .
خوشمزس مامانی ؟؟؟
اینجا گریه می کردی و می خواستی توی سبد بشینی.
یکی دیگه از سرگرمی هات تو ایام عید دراوردن این موکت بود .
اینجا بازی کجایی رو یاد گرفته بودی .
من تو آشپز خونه عزیز جون اینام
سیر می خورید عایا ؟؟
من بلدم بیام پائین .
میگید نه خودتون ببینید .
دیدید تونستم .
اورین بر خودم .
عجب لواشکی . بــــــــــــــــــــــــــــــــه
اینجا هم باغشا ( شوشتره)
اینم یه عکس از منو نیلوفر
نیلوفر ن : ممد منصور دوربینـــــــــــ
چه گولای خوشملی .
می دونید موخوام چیکار کنم ؟
اگه گوفتید ؟؟؟؟؟؟؟
موخوام بوخورموش .......هآآآآآآآاهآآآآآاهآآآآآ
اون مجسمه بزرگه کادوی من وا3 روز معلم به خاله نرگس جونی بود واون کوچیکا وا3 روز مادر برای عزیز جون.
دودودو دودودو خبــــر دار
اینم وسیله ی بازی خودم
اینم عصر دوازدهم فروردین
زیر چادر
منم تو بغل اجی هانی
اینم یه عکس 3تایی
ببین چه قشنگ 4 دست و پا میرم
بذارید تا زنگ بزنم دوس دخترم بینم حالش چطوره
تلفن بازی می کنم شوما نمی یاید
به چه می اندیشی؟؟؟؟؟؟؟؟///
این عروسک نازو زندایی بهت داد ولی به ١ ساعت نرسیده اونو جانباز کردی و دست و پاشو از هم جدا کردی
اون پشتو نیگا چه خوجله
با دایی رضا رفتیم باغ و زن دایی ما رو برد تا اسبای داداششو بهمون نشون بده
تو از اسبا خیلی خوشت اومد حتی بهشون علف هم دادی
این زانو بندا رو برات خریدم تا وقتی ٤ دست و پا میری زانوهات سابیده نشن ولی تو از اونا خوشت نیومد و وقتی میزاشتمشون گریه می کردی و از پات می کشیدیشون
چند شبی بود مرتب با عمه مرضیه و عمو سعید و عمو حسین و هاجر خانم میرفتیم پارک و یه شب تا چشت به این خورد اونو می خواستی و ما هم برات خریدیم و بعد از یکی دو روز طبق تمام چیزهایی که خراب می کنی دسته اونو شکستی و دسته اون کوچولو شد
این توپ رو هم خواستی که باز از پارک برات خریدیم و بعد اسم اونو یاد گرفتی و به توپ می گی : په په
اینم کیک تولد خاله نرگس
ای ای لهش کردی
بسه مامان جان داغون شد
من تو گونی برنج
تعجب نکنیدا من کارم همینه