صبحانه حادثه آفرین
17/12 روز پنج شنبه رفتیم شوشتر
روز جمعه صبح عزیز جون برا خوردن صبحونه ما رو بیدار کرد ،
هانیه دختر دایی من هم اونجا بود و و چون تو رو خیلی دوس
داره اونم صبح زود بیدار شد
در حال خوردن صبحانه بودیم که اون تو رو از من گرفت و
بعد در حال بازی کردن با تو بود که یهو از دستش در رفتی
و افتادی تو قوری چای ،اول انگشتات تو قوری رفت و بعد
قوری چپه شد رو دستت
واااااای تا یهو این اتفاقو دیدم زود پیرنت رو از تنت در آوردم ولی .........
الهی بمیرم برات ،یهو تمام پوست دستت کند و آویزون شد
و دستت شروع به آب اومدن کرد ومن تا این صحنه رو دیدم
با صدای بلند و گریه عزیز جون که بیرون بود رو صدا کردم و
هی گفتم مامان ،مامان، ببین دستش چی شده ، و دیگه
هیچی نمی فهمیدم و انگار دیگه تو این دنیا نبودم .
از شانس بد ماهم بابایی تازه رفته بود بیرون ، بد تر از اون اینکه
گوشیشو هم جا گذاشته بود خونه ما هم نمی تونستیم خبر
بدیم بهش تا بیاد تورو ببره بیمارستان .
همون موقع خاله نرگس با صدای فریادهای من از خواب بیدار
شد و گفت چی شده ؟ من هم بهش گفتم دستت با چای سوخته .
اون هم گفت پس بیا با ماشین بریم درمانگاه ؛ منم که هول
شده بودم و تو حال خودم نبودم مرتب می گفتم : نه بذار علی
بیاد باهم بریم .عزیز جون هم به خاله نرگس گفت : نرگس
ماشینو بذار بیرون تا بریم بیمارستان .
بلافاصله خاله نرگس ماشینو برد بیرون و با سرعت
خیلی زیادی رسوندمون بیمارستان .
الهی دردت بخوره تو جونم اخه چرا دست تو ؟ من باید
بجای تو می سوختم .
تو فاصله ی خونه تا بیمارستان همش گریه
می کردی و بی تاب بودی .
وارد بخش اورژانس که شدیم ، دستتو به خانم پرستار
نشون دادم و اونم گفت که باید منتظر بمونیم تا برگرده .
وایسادیم ، وایسادیم ، وایسادیم ... ولی خبری نشد و
تو هم یه ریز گریه می کردی .
من هم رفتم دنبال پرستار دیدم از این مریض میره پیش
یه مریض دیگه و مثه چرخ و فلک دور می خورد ؛ منم که
طاقتم تموم شده بود ، رفتم و باهاش دعوا کردمو گفتم
میتونی بعدا بیای سر بخت این مریضا ولی بچه ی
من دیگه نای گریه هم نداره ؛ بالاخره پرستاره اومد تا
دستت ببینه بعد هم بهمون یه نسخه داد تا واست
داروهایی رو که نیاز داری از داروخانه بگیریم ؛ خاله نرگس
هم رفت و اون هارو خرید .
پرستاره رو به من گفت دستشو بگیر تا من پوست های
اضافشو قیچی کنم . تا پرستاره شروع به قیچی کردن کرد
من طاقت نیاوردم و شروع کردم به گریه و گفتم صبر کن
تا یکی دیگه رو صدا کنم .خاله نرگس رو صدا زدم تا دستت
رو بگیره ولی اونم گفت که من تحملشو ندارم و
نمی تونم ، بعد ناچاراً عزیزجون اومدو دستت رو گرفت
و من از اتاق بیرون اومدم ؛ همون موقع دائی محمد
هم رسید و گفت که چی شده ؟
منم براش جریانو با گریه تعریف کردم .
از یه طرف صدایه گریتو که میشنیدم دلم ریش ریش می شد .
پعد از چند دقیقه تو و عزیز جون از اتاق بیرون اومدید ولی هنوز
هم گریه می کری و اون پماد های سرد کننده تاثیرشونو
نذاشته بودن . خانم پرستار بمون گفت که سوختگی دستش
خیلی عمیقه ؛بهتره که اونو ببرید اهواز بیمارستان طالقانی .
وقتی رسیدیم خونه دائی رضا و بابائی هم اومده بودن و تو
هم هنوز گریه می کردی . تا باباتو دیدی رفتی
بغلش و کمی اروم شدی .
وقتی بابایی قضیه رو فهمید گفت همین الآن بریم
اهواز ؛ دائی محمد هم گفت :منم میام باهاتون ولی
بابایی بهش گفت بره در مغازه ، واسه همین هم
دائی رضا با ما اومد .
الهی قربونت بشه مامانی تا خود اهواز گریه کردی وقتی
رسیدیم بیمارستان دکترا فورا" باند دستتو عوض کردن
و دوباره یه سری پماد زدن و گفتن که برین و تشکیل
پرونده بدین و باید بستری بشه چون سوختگیش
عمیقه و من تا اینو شنیدم زدم زیر گریه.
خلاصه زیاد خسته ات نکنم ، بابایی وقتی اینو شنید
به اونا گفت : چون اینجا بیمارستان عفونیه من
به هیچ وجه بستریش نمی کنم و شما هر وقت و
هر ساعت که بخواین میارمش اینجا و دکتره
گفت :پس با رضایت خودتون ببرینش خونه ولی
هر روز ساعت 7 صبح اینجا باشین تا هم دستش
رو معاینه کنیم و هم باندو عوض کنیم و هر روز قبل
از اومدن باید دستشو حسابی و فقط با شامپو بچه
خوب بشورین تا تموم عفونتهایی که رو دستش
جمع میشه ،تمیز شسته بشه.
هر روز صبح زود بیدار میشدیم و چون من دلشو
نداشتم ،بابایی خوب دستتو چند بار با شامپو بچه
می شست و میرفتیم بیمارستان و اونا هم دستتو
پر پماد می کردن و لابه لای انگشتات باند می پیچوندن
تا انگشتات به هم نچسبن . هر وقت که دستت رو
باز می کردیم تا بشوریم خیلی از دستت خون میومد و
زمین پر خون میشد به قول بابایی: انگار که سر بره ای
رو بریده باشن و من که تحمل دیدن این صحنه رو
نداشتم صورتم رو برمی گردوندم و خودت هم مرتب
گریه می کردی و میترسیدی نگاه کنی.
حدود ٨ روزی این کار ادامه داشت و بعد از این چند روز
دیگه پانسمانش نکردن و مراحل بعدی درمانو گفتن
که تو خونه انجام بدیم دکترا می گفتن که خدا کنه
به عصب دستت آسیب نرسیده باشه و اگه این طور بود
باید فیزیوتراپی بره و یا می گفتن که گوشت اضافه میاره
و باید با لیزر تا حدودی خوب بشه و با این حرف من
حسابی نگران تر میشدم ولی به خواست خدا
این طور نشد و براحتی دست و انگشتاتو تکون می دادی
من بابت این لطف بزرگی که خدا بهمون کرد
همیشه شکر گزار او خواهم بود.
تو این مدت که بیمارستان میرفتیم حسابی دکترای
اونجا عاشقت شده بودن و تا وارد میشدیم به
خودشون می گفتن وااای منصور گلی اومد و
از من می پرسیدن امروز حال نی نی ما چطوره ؟
بنده خدا دایی اینا و عزیز جون چند باری اومدن اهواز و
ما بهشون گفتیم که دیگه نیازی نیست این همه راه
رو بیان و از طرفی ، با اینکه بابایی به دایی محمد گفته
بود که اصلا" با هانیه دعوا نکنه و این اتفاق ممکن بود
دست من هم که باشه پیش بیاد ولی حسابی
با هانیه دعوا کرده بود و حتی بنده خدا کتک هم
خورده بود و یه مدت دیگه خونه عزیز جون هم
نمی رفت و یه بار که دیدمش بهم گفت که وقتی
محمد منصور بزرگ شد باید بیاد و منو بزنه و از
اون پرسیدم چرا ؟ گفت " چون من دستشو سوزوندم .
قبل از اینکه این اتفاق پیش بیاد هم 4 دست و پا
رفتن رو تازه یاد گرفته بودی و هم اینکه دستتو
به دیوار یا مبل و ...... می گرفتی و بلند میشدی
و راه میرفتی ولی بعد از این اتفاق میترسیدی
بلند شی و یا 4 دست و پا بری و دستت رو راست
نگه میداشتی و نه بالا و نه پایین میبردی.
تو این چند باری که دایی محمد اومدن خونمون
کله زدن رو هم بهت یاد داد و وقتی
میگفت : کله ،سرتو نزدیک سرش می آوردی
و تو پیشونیش می زدیو تازه دست زدن درست رو هم یاد گرفتی و
می خوندی دس دس ، و باید همه دست میزدنو دیگه اینکه از اون
روز به بعداز چیز های گرم می ترسیدی و وقتی می گیم
داغه دیگه دست نمی زنی و می گی اوووفففف
کلمه چیه رو هم یاد می گرفتی و هر چی می دیدی
می پرسیدی چیه ؟چیه؟چیه؟
عمو حسین ،عمه مرضیه،عمه صدیقه و هاجر خانم
هم برا عیادتت اومدن که دست همگیشون درد نکنه.
عکس های ادامه مطلب یادتون نره
قبل از رفتن به شوشتر
عزیزم این بالنگ که تو دستته اندازه خودته
روز قبل از سوختن
هدیه ای از طرف عمه ناهید
یک هفته بعد از سوختن
الهی مادر بمیره برات که خیلی زجر کشیدی و این ٨ روز همش دستتو راست
می گرفتی و می ترسیدی تکون بدی
فدای اون نگات بشم
فقط همین طور مینشستی و می ترسیدی سر پا بایستی یا ٤ دست و پا بری
روز تولد ٨ ماهگیت
این شلوارو خاله نرگس برات خرید
١٠ روز بعد از سوختگی
الان دستت تقریبا"خوب شده عزیزم