نفس مامان محمد منصورنفس مامان محمد منصور، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

تقدیم به دومین ستاره درخشان زندگی ما

اتفاقات اولیه در تیر

1391/4/31 19:41
663 بازدید
اشتراک گذاری

جمعه 23 تیر: وقتی بیمارستان بودیم برا

 اولین بار خندیدی Valentine rain heartsو بابایی سریع ازت

 عکس گرفت....

دوشنبه 26  تیر: من و بابایی و عزیزجون

تو رو بردیم بیمارستان نفت تا

واکسن ب.ث.ژ بزنی،

عصر همون روزم عزیزجون و خاله نرگس

 تو رو بردن پیش دکتر تا چکاب شی

و دکتر گفت خدا رو شکر سالمه سالمه...

سه شنبه 27 تیر: دوباره من و بابایی

 و عزیزجون تو رو بردیم بهداشتشِکـْـلـَکْ هآے خآنومے

 تا بهداشتی بشی، وزنت شده

 بود 3200گرم یعنی 280گرم وزن کم کرده

 بودی من نگران شدم ولی خانم

 بهداشت گفتشِکـْـلـَکْ هآے خآنومے طبیعیه و بعد به مرکز

بهداشت کیان آباد رفتیم و آزمایش

 تیروئید ازت گرفتن.شِکـْـلـَکْ هآے خآنومے

وقتی برگشتیم خونه عمه ناهید(عمه مامانی) 

و بچه هاش برا دیدن تو از شوشتر

اومده بودن و دو سه روزی مهمان ما بودن

و اولین هدیه رو عمه ناهید بت داد.

همون روز عزیزجون و خاله نرگس تو رو

 برا اولین بار حمامت دادن عزیزم.

تو حمام خیلی ساکت بودی و

انگار آب رو دوست داشتی.

 عصر همون روز بازم من و بابایی و عزیزجون

 تو رو بردیم دکتر و بعد از اینکه آقای دکتر

 ازت آزمایش خون گرفت

 گفت زردیت 14و بت دارو داد و گفت فردا

 دوباره ببریمت تا چکاب شی...    

چهارشنبه 28 تیر: امروز تو برا اولین بار

ساعت 6 صبح سکسکه زدی.

فدایه اون سکسکه های شیرینت

بشم عزیز مامان...

چهارشنبه عصر تو رو دوباره بردیم مطب،

بعد از اینکه آقای دکترdoctor.gif آزمایش گرفت

 گفت زردیت 16 شده و باید بستری شی من  چقدر ناراحت شدم.

تو رو بردیم بیمارستان علامه کرمی

من موندم پیشت و بابایی و عزیزجون

 و آجی نیلوفر رفتن خونه.

تو رو داخل تخت هایشِکـْـلـَکْ هآے خآنومے مخصوص گذاشتن 

که پر از مهتابی بود و مرتب ازت خون

 میگرفتن تا ببینن وضعیت چطور شده

 و من هربار که خون میگرفتن دلم

ریش ریش میشد و اشکم درمیومد

فدات شم تو هم که خون نداشتی و

 کل دستاتو کبود میکردن تا چند قطره خون دربیاد...

 

جمعه 30 تیر: ساعت 5:16 دقیقه صبح بود

 که داخل بیمارستان بند نافت افتاد.

 وقتی دکتر اومد تو رو دید گفت

زردیت به 10 رسیده و اجازه ترخیص داد،

 عزیزجون و بابایی اومدن دنبالمون 

و ما رو اوردن خونه.

 خونه که اومدیم عزیزجون باز حمامت داد

و بابایی هم ناخناتو کوتاه کرد آخه تو مرتب

 با نخونات صورتتو چنگ میزدی.

امروز برا اولین بار خاله زهره تو رو بغل کرد

 و به محض اینکه تو رو گرفت پی پی کردی

تو دستش باری ک الله به گل پسر باادبم.

بزن اون کف قشنگه رو...   

همون شب کلی مهمان عزیز

 (عمه مرضیه- عمه کوکب- عمه نسرین-

مهین خانم- هاجر خانم- منصوره خانم اینا)

 برا تبریک گویی خونه ما اومدن

 و همشون بت هدیه دادن...

شنبه 31 تیر: امروز اولین روز ماه رمضان

است و همه روزه گرفتن ولی من بخاطر

 تو نمیتونم روزه بگیرم.

 امروز بابایی رفت ثبت احوال تا برا تو

شناسنامه بگیره و همه کارا رو انجام داده

 ولی چون اینترنت اونجا قطع شده

 نتونستن برات شناسنامه صادر کنن

 و افتاده برا فردا...

 

 

 

فدای اون خنده مظلومت بشم

 

قبل از رفتن به بیمارستان برا آمپول ب ث ژ

 

اینجا فندقم آماده شده می خواد بره خودشو بهداشتی کنه

جیگر مامان الهی که همیشه سالم باشی

اینجا پسملم تمیز شده ، پیش همه عزیز تر شده (بعد از حمام)

 

قربونت برم الهی که چقدر اذیت شدی (تو بیمارستان زیر نور )

دورت بگردم اینجا دیگه از شر بند نافت راحت شدی

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

نایسل
31 تیر 91 19:42
بوسسسسسسسسس




________________@@@@@
________________@@@@@
________________@@@@@
________________@@@@@
________________@@@@@
________________@@@@@
________________@@@@@
________________@@@@@
________________@@@@@
___@@@@@@@@@@@@@@
___@@@@@@@@@@@@@@

_________@@@@@@@
_____@@@@@@@@@@@
___@@@@@______@@@@@
__@@@@@_________@@@@@
_@@@@@___________@@@@@
_@@@@@___________@@@@@
_@@@@@___________@@@@@
__@@@@@_________@@@@@
___@@@@@______@@@@@
______@@@@@@@@@@@
_________@@@@@@@

__@@@@@____________@@@@@
___@@@@@__________@@@@@
____@@@@@________@@@@@
_____@@@@@______@@@@@
______@@@@@____@@@@@
_______@@@@@__@@@@@
________@@@@@@@@@@
_________@@@@@@@@@
_________@@@@@@@@
__________@@@@@@@
___________@@@@@@

_@@@@@@@@@@@@@
_@@@@@@@@@@@@@
____________@@@@@
____________@@@@@
____________@@@@@
_@@@@@@@@@@@@@
_@@@@@@@@@@@@@
____________@@@@@
____________@@@@@
____________@@@@@
_@@@@@@@@@@@@@
_@@@@@@@@@@@@@
مامان امیر مهدی
1 مرداد 91 19:42
مامانی خیلی نازه ماشالا شبیه خودتهمنم حتما خدمت میرسم ولی نمیدونم چطوری؟تو این گرما و بچه و روزه .درک که میکنیایشالا میام


ما در خدمتیم
مامان امیر مهدی
9 مرداد 91 13:22
راستی عکسهای کادوهاشو بزار که یادگاری بمونن


آخه عزیزم بیشتر کادوهاش پول و طلا هستن.