از عید غدیر الی ............
پایان نه ماه انتظار و اکنون در آغوش منی و
شروعی دوباره ....از نو ..... با تو ... در تابستانی زیبا .
به شکرانه باز مادر و پدر شدنمان ؟ جشن میگیریم .
برای بودنت لحظه به لحظه ؟ از جان مایه میگزاریم .
لبخند شما با چشمهایی زیبا ...... و این یعنی بودن ؟رستن ؟
پایداری و خواستن .
الهی . کودکانم ؟ یگانه هایم ؟ هستی هایم ؟ در پناه تو .
یه سلام پر از عشق به پسمل مامان
عیدت مبارک نازنینم
روز پنجشنبه ٩٢/٨/٢ ساعت ٥ رفتیم تولد امیر مهدی جان و
چون شوشتر خونه خواهر زن عمو اشرف دعوت بودیم ،به همین خاطر
زیاد تولد نموندیم و طرفای ساعت ٦ بود رفتیم شوشتر روز جمعه هم
که خونه عمو احمد دعوت بودیم و همون روز هم اعظم خانم بهت کادو
داد و بعد از اون شب رفتیم سفره خانه سنتی مستوفیو بعد از شام
اومدیم اهواز و این هم خلاصه ای از این چند روز تعطیلی بود
روز جمعه که خونه عزیز جون بودیم تو طبق معمول پیش تلفن
نشسته بودی و با اون بازی می کردی و بعد گوشی رو در گوشت
گذاشتی و گفتی : عزیز و بعد از اون رو به عزیز جون می کردی
و اونو صدا می کردی و می گفتی عزیز واون روز بود
که این کلمه رو یاد گرفتی
امروز ٩٢/٨/٥ به خواست خدای مهربون یه بلای خیلی بزرگ
از سرمون رد شد :
صبح با آقای پدر ت بیرون بودیم و تا اون رفت که کاراشو
انجام بده و ما تو ماشین مونده بودیم تو شیطون کفشتو از پات
درآوردی و به بیرون انداختی و رو به من و گفتی دف .
من از ماشین پیاده شدم و تو رو هم درآوردم و کفشتو پات کردم
بعد تو زود (مثل کسی که تازه از تو زندان آزاد شده باشه )
از دستم فرار کردی و رفتی و من تو رو صدا کردم و تا دیدی دارم
میام سراغت که بگیرمت با دو پریدی تو خیابون و یهو با سرعت
یه ماشین اومد که رد بشه و من با صدای بلند صدات کردم ولی
تو وسط خیابون بودی و نمی دونم که چطور شد که زیر ماشین
نرفتی و اون ماشین زد رو ترمز طوری که ماشین یکم دور خورد
و من گفتم که الان تو رو زده ولی به خواست خدا که حتما"
فرشته ای از آسمون اومدو تو رو نجات داد و وقتی
بخودم اومدم دیدم تو دقیقا" پیش در عقب شاگرد
چسبیده به ماشین ایستادی و انگار از یه خواب بیدار شده
بودم و یه لحظه نمی دونستم که کجام
و چطور شد که تو اون قسمت قرار گرفتی خدا می دونه چون
تو وسط جاده پریدی و درست وسط ماشین قرار می گرفتی
انگار در یک لحظه کسی تو رو بغل کرده و تو رو جایی دیگه برده بود
خدایاشکرت خدایا شکرت خدایا شکرت که پسرمو
در پناه خوت حفظ کردیو اونو دوباره به من بخشیدی
و این جمله ایه که بعد از این اتفاق مرتب تکرار می کنم
بعد از اون تو رو بغل کردمو تو ماشین نشستم و در حالی
که تموم تنم می لرزید اشکام سرازیر شد و خودتم انگار
متوجه شده بودی و تو هم شروع به گریه کردن کردی
عکسها در ادامه مطلب
به به عجب میزه زیبایی
اینم از جشن تولد امیر مهدی عزیز
این دخمل نازم پریسا خانمه که تو جشن تولد امیر مهدی باهاش آشناشدیم و منم اونو
تو دوستا لینکش کردم
عزیزم به چی نگاه می کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
گرسنته ؟؟؟؟؟؟
اینم از آقا امیر مهدی خان
وای چرا همتون اخمو ایستادین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
امیر مهدی جون تولدت مبارک
خونه خواهر زن عمو اشرف
اینم نوه خواهر زن عمواشرف و تو از اون خیلی خوشت اومده بود و می گفتی که حتما" باید
رو پاهات بزارمش و تو یهو اونو بوسیدی
اداهایی که در میووردی
یا سرتو به اون تکیه می دادی یا اونو می بوسیدی و با اون حرف می زدی
اسم این نازی خانم هم صبا خانمه
وای چه اداهایی در میووردی و سرتو به سر اون می چسبوندی
وقتی از رو پاهات برش میداشتیم گریه می کردی
برابن مالک و جشن غدیر
فدای اون خندت
سفره خانه سنتی مستوفی
بسه دیگه شیطونی نکن
نوش جانت
اینم از کادوی اعظم خانم دختر عمو احمد
اینم پستونک عروسکه که یاد گرفتی مرتب اونو تو دهنت بزاری