پنجمین ماه بارداری
الهی زندگیت طعم عسل شه،
دعای دشمنات هی بی اثر شه
ستارت تا ابد روشن بمونه،
سیاهی راه خونتو ندونه
الهی مرغ عشق آرزوهات
سرشب تا سحر یکدم بخونه
٢٤اسفند ماه نوبت بعدی بود که باید دکتر می رفتم. وقتی رفتم یه
خانم دکترجدید اومده بود( چون خانم دکتر قبلی باباش فوت کرده بود
و مرخصی بود) این یکی خانم دکتر هم وزن و فشارمو انداز
گرفت،صدای قلب و جفتتو برام گذاشت و گفت همه چیز خوبه.
تو این مدت من ، بابایی و آجی نیلوفر رو حسابی خسته و اذیت کردم،
دسته هر دوشون درد نکنه که تو انجام کارها به من کمک میکنن تا برا
من و نی نی نازمون مشکلی پیش نیاد.
تمام کارهای خونه مثل آشپزی، جارو زدن
، شستن ظرف ها و غیره....... رو دوش
اونا افتاده بود آخه از ماه اول بارداری اگه من آشپزی
می کردم دیگه نمیتونستم چیزی بخورم برعکس همه، ویار
من حالت تهوع نیست فقط با آشپزی سیر میشم، بخاطر همین
وقتی بابایی خسته و کوفته ازسرکار برمیگرده خونه یا باید
غذای آماده بگیریم و بخوریم یا اینکه
خودش غذا درست کنه و مرتب میگه چی دلت میخواد تا برات درست
کنم.
بابایی همیشه منو تقویت میکنه و نمیزاره چیزهایی مثل
نوشابه و فلفل که برا من و تو سودی نداره بخورم.
به هر حال من از تمام زحمت هایی که در این مدت برامون کشیدن
تشکر میکنم و ایشالا که بتونم جبران کنم.