قدر دانی ناچیز از عزیز جون
روز جمعه مورخ ٥/٣/٩١ مصادف بود با ٢٢ مین
سالگرد درگذشت بابا جون بود ولی یاد و
خاطرش همیشه در یاد ما باقی می ماند .
من وقتی ٥ ساله بودم اون پیش خدا
رفت و ما رو تو این دنیای بی وفا تنها گذاشت
من زیاد خاطره ای از اون موقع و بابام ندارم
ولی در عوض مامانی دارم که اصلا"
لنگش تو دنیا پیدا نمیشه و تو این ٢٢ سال
اصلا"نذاشت که ما نبود پدر رو احساس
کنیم و هم برامون
بابا و هم مامان بود و
هیچ وقت نذاشت که ما ٣ تا
خواهر کوچکترین ناراحتی
به دلمون راه پیدا کنه و تمام زندگیشو وقف بزرگ کردن ما کرد و از تمام خواسته های
خودش گذشت تا ما به خواسته هامون برسیم
و هر موقع ما مریض می شدیم شب تا صبح بالای سرمون بیدار مینشست و
او تنها کسی بود که با گریه هامون گریه
می کرد و با شادیهامون شاد می شد خلاصه تمام
دار و ندارشو برا ما گذاشت و الانم که بزرگ
شدیم بازم انیس و مونسمونه و هر
موقع ناراحتی داریم به سنگ صبورمون یعنی مامان عزیز تر از جونمون پناه می بریم و
اون با صبر و خوش رویی ما رو در آغوش خود
پناه می ده و ما رو کمک می کنه و تمام
سختی ها رو برامون آسون می کنه .
واقعا" درسته که بهشت زیر پای چنین مادرانی
قرار داره
من نمی دونم با چه زبونی باید از زحمات
بی دریغش تشکر کنم ولی همیشه و همه جا
قدرشو می دونم و فدای خاک پاک زیر پاشم و
خودم را تا آخر عمر مدیون اون می دونم...