امروز هم یکی دیگه از روزهای خوب خدا با شاهکارهای منصور جونم
وقتی نگاهتون میکنم انگار دارم
به آسمون نگاه میکنم .
به یاد عظمت آسمون میفتم ،
عظمت خدا ،
اینقدر زیبایی رو خدا به من هدیه داده ،
که چه جوری میتونم
خدا رو واسه این همه لطفی
که به من داره شکر کنم .
اگر هر روز سر به سجده بذارم از صبح تا شب
بازم کمه کمه کمه...
سلام قشنگم
امروز هم با چند خبر داغ اومدم
امون از دست شیرین کاری های تو ناقلا
اولا" مدتی است که وقتی می خوای بخوابی ،
بعد از اینکه شیرتو نوش جان کردی باید بابایی
تو رو بغل کنه و برات دو دو مشک دو رو
بجای لالایی بخونه تا تو خواب بری .
حالا جالب قضیه اینجاست که بعد از اینکه
تو بغل بابایی رفتی اول با دست تو کمر
بابایی میزنی (یعنی تو هم پشتم بزن )
بعد خودت شروع به خوندن می کنی :هاهاهاهاها
(به معنی اینکه برام لالایی بخون )
٣ یا ٤ روزی است که وقتی تو رورووکت میشینی
هم به جلو و هم به عقب
حرکت می کنی
یه خبر با حال دیگه هم :یاد گرفتی به همه
بگی ددد ولی به بابایی می گی ننه ننه
ماشالاه هر روز که می گذره هم عاقل تر و
هم توجهت نسبت به اطرافت بیشتر میشه
قبلا" زیاد قدرت تشخیص صدا رو که از کدوم
طرف میادو نداشتی ولی الان کوچکترین
صدایی رو که بشنوی نسبت به اون عکس العمل
نشون میدی و به همون سمت برمی گردی
یه خبر جالب دیگه : الان ٣ یا ٤ باری است که وقتی
می خوای پی پی کنی می گی جیش ،
ولی تا الان من به این موضوع دقت نکرده بودم
تا امروز که دیدم بعد از گفتن کلمه
جیش ،پی پی کردی
خدا رو شکر قدرت دستاتم زیاد شده ومی تونی
چیزهای یکم سنگینو بلند کنی مثلا"
روز جمعه که عزیز جون داشت حمومت
می داد با دستت تشت آب رو بلند
کردی و ریختی
امروز تصمیم گرفتم لباس هایی رو که برات
کوچولو شده بودن رو بردارم آجی نیلوفر
هم از این فرصت استفاده کرد و چند تا
عکس ازت گرفت
امشب هم بعد از آموزشگاه رفتیم و
برا آجی نیلوفر یه تخت تازه گرفتیم
که قرار شد فردا اونو برامون بفرستن
(مبارکت باشه نیلوفر جان )
عکس ها یادتون نره
واااای از دست آجی نیلوفر که منو تو چمدان گذاشته
اتاق آجی نیلوفر
عزیز مامان کجا رو نگاه می کنی ؟؟؟؟