اولین تکون خوردن فندقم
یه روز صبح به یاد موندنی در تاریخ 28 آذر ماه سال 90 وقتی از خواب بیدار شدم و مشغول انجام کارهام
بودم یه دفعه یه حس عجیبی رو درون خودم احساس کردم و یه حس خوب و به یاد ماندنی.......
وااااااااااااای میدونی چی بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بله برا دومین بار وجود نازنیین تو رو در خودم احساس کردم.اولین تکون خوردن تو آنقد شیرین و زیبا بود که
انگار بال درآورده بودم و تو آسمون پرواز میکردم
و بی صبرانه منتظر بودم تا بابات از سرکار برگرده و ماجرا رو
براش تعریف کنم. وقتی اومد و این حس زیبا رو براش تعریف کردم اونم خیلی خوشحال شد
و گفت: که منم
دوست دارم ببینم ولی من گفتم که تازه اولشه و برا تو قابل تشخیص نیست ولی کمی تحمل کن تا یه کمنی نی گل بزرگتر شه بعد نشونت میدم.