نفس مامان محمد منصورنفس مامان محمد منصور، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

تقدیم به دومین ستاره درخشان زندگی ما

ختنه شدن گل پسرم

1391/5/17 20:32
8,477 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزم ببخشید که با تاخیر برات می نویسم

روز پنجشنبه بابایی پیش آقای دکتر برای

ختنه کردنت نوبت گرفت و قرار شد که روز

 شنبه ساعت 8 شب بریم مطب

بازم عزیز جون روز جمعه تو رو حموم کرد

 و سومین غسل جمعه رو هم برات انجام داد

روز شنبه ظهر دایی رضا و دایی محمد

 و بابا بزرگ (دایی ها و پدر بزرگ مامانی)

 از شوشتر برا دیدن تو اومدن

 (چون دایی رضا چین بود و بهمین خاطر

همه منتظرش بودن تا بیاد بعد بیان )

 و تا روز یکشنبه صبح خونمون موندن

 و به تو هم پول هدیه دادان (دستشون درد نکنه)

شنبه ساعت 8 عصر هم تو رو بردیم پیش

 آقای دکتر مشهدی زاده تا تو رو ختنه کنه

و اون روز مصادف بود با تولد امام دوم ما ،

امام حسن مجتبی (ع)

عزیز مامان موقع ختنه کردنت خیلی ساکت

 و بی صدا بودی تا آقای دکتر کارشو انجام داد

مبارکت باشه دلبند مامان ،

 فقط موقعی که دکتر می خواست آمپول

 بی حسی رو بت بزنه یکم گریه کردی ولی

 زود ساکت شدی قبل از تو هم یکی دیگه

 بود که می خواست ختنه بشه مطب

 رو گذاشت تو سرش اونقدر گریه کرد

 که من ترسیدم و به عزیز جون گفتم که بیا

برگردیم ولی نازنینم تو برعکس اون خیلی

ساکت  بودی

بعد آقای دکتر گفت که فردا دوباره بیارینش

 ببینمش موقع برگشتن انگار داروی

بی حسی رفته بود و تو شروع به گریه کردی

 و خیلی اذیت بودی و وقتی رسیدیم خونه

 تو دیگه بی حال تا صبح خوابیدی و آقای دکتر

 هم یه قرص داده بود که اگه بی تابی کردی

و شب نتونستی بخوابی اونو بت بدیم ولی

 تو عزیزم راحت تا صبح خوابیدی

همون شب هم که دایی اینا بودن یه جشن 

ختنه برات گرفتیم و عزیز جون هم برات

 لباس های خوشکل گرفته بود که بت

هدیه داد دست گلش درد نکنه

روز یکشنبه عصر باز تو رو پیش آقای دکتر

بردیم و اون گفت که همه چیز خوبه و گفت

 که تا یک هفته دیگه حلقه دورش می افته

ولی اگه زودتر افتاد تماس بگیرین و اطلاع بدین

 و یک هفته دیگه بیارینش تا دوباره چکابش کنم

 و داروهاشو هم سر موقع بدین

فندقم وقتی داروهاتو بت می دم انگار داری

 شیرینی می خوری و خیلی با اشتها

 اونا رو می خوری.

همون شب هم یکی از همسایه هامون

 زنگ زد و گفت که می خوان بیان خونمون

و من گفتم بفرمایید بعد اونا اومدن و برات

 یه بره ناز نازی کادو آوردن

راستی یادم رفت بگم  روز پنج شنبه

 هم یواش طوری که عزیزجون ندونه ،

 چون میگه فعلا" زوده یکم بت هلو دادم

و هلو رو گذاشتم در دهنت و تو با اشتها

شروع به مک زدن کردی بعد فردای اون

روز به عزیز جون گفتم  

روز دوشنبه شب هم زن عمو اشرف اینا برا

تبریک گفتن اومدن خونمون

 امروز هم سه شنبه نوبت بهداشت

داشتی و صبح با بابایی بردمت بهداشت

خانم بهداشت هم وزنت و هم قد و دور سرت

رو اندازه گرفت و گفت که همه چیز خوبه

وزنت ماشالاه 4100 کیلو گرم

قد 5/52

دور سرت 7/35

بعد برگشتیم خونه و ظهر ساعت 30/1موقعی

 که داشتم لباساتو عوضت می کردم 

دیدم که حلقه ختنت افتاده

 

زود برین به ادامه مطلب و بقیه عکسامو ببینید:

دستت درد نکنه عزیز جون واقعا" حموم کردن کیف داشت

 

 

 

هورااااا موفق شدم سومین غسل جمعمو انجام بدم

 

 

گل پسرم آماده شده که بره مسلمان بشه(قبل از رفتن برا ختنه)

 

 

زود باشید بریم می خوام برم یه مرد کامل بشم

 

 

آقای دکتر داره آمپول بی حسی میزنه

 

 

عزیزم مبارکت باشه چرا خجالت می کشی؟(بعد از ختنه )

 

من دیگه یه مسلمون کامل شدم مرد شدم

 

من دیگه کارم تموم شد بریم خونه

 

اینم قهوه زعفرونی که عزیز جون برات درست کرده

 

اینم بستنی خوشمزه جشنم

 

عجب شیرینی هایی

 

اینم بره نازتکه باش بازی کنی

 

عزیزجون دستت بی بلا

 

اینم پشت پیرهنمه

 

وای اینم لباس پرنده وحشی

 

خاله ها ممنون

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

mansoureh
22 مرداد 91 18:11
salam mohamad mansour jan . mobarak bashe khatneh kardaneh .azizam roz b roz dari khoshkel tar mishi mashala mashalaaaaaaaaaaaaa


سلام خاله جون مرسی. خوشحال شدم که بمون سر زدی بازم منتظرت هستیم عزیزم.
مامان عاطفه
2 شهریور 91 5:26
مبارک باشه خوشگلم . دیگه مرد شدیا . ایشالله حموم دومادیت رو بری خاله
عکسای تولد پارسا رو گذاشتم . دوست داشتی بیا ببین عزیزم


سلامت باشین_بله سر زدم خیلی جالب بودن مبارکش باشه.