یه تشکر کوچولو و ناقابل از مامان عزیز تر از جونم و خواهرای مهربونم
عزیز مامان الان که دارم این
مطالب رو برات می نویسم
خیلی دلتنگ و خسته هستم
چون عزیز جون و خاله اینا
رفتند خونه خودشون شوشتر
پنج شنبه صبح زود
مورخ ۲۶/۵ بعد از ۳۶ روز
که تواین مدت حسابی
خستشون کردیم و برا
ما حسابی زحمت
کشیدن و تمام کارها
رو دوششون بودن تصمیم
گرفتن که برن شوشتر من
اصرار کردم که بمونن و برا
عید فطر با هم بریم ولی
عزیزجون گفت که ما زودتر
میریم تا شما برا عید بیاین
و قرار شد که ما روز
شنبه بریم شوشتر.
حالا می خوام تو این
وبی که برا تو درست کردم
از زحمت هایی که برا
ما کشیدن تشکر کنم و
ایشالاه که بتونم هر چه
زود تر تلافی به خیر کنم.
مامان عزیز و آجی های مهربون
دستتون حسابی درد نکنه
درسته که نمی تونم با این
حرفا دلواپسی هاوخستگیهایی
که تو این ۱۰ ماه گذشت
رو از تنتون خارج کنم
ولی اینو بدونین که من
و همسرم علی جون همیشه
دوستتون داریمو قدر زحمتهای
شمارو می دونیم و مدیون
شما هستیم و ایشالاه که
هر چه زودتر بتونیم جبران کنیم.
روز جمعه هم بالاخره بابایی
موفق شد پرده اتاقت رو گیر کنه .
(مبارکت باشه نازنینم)
(بابای مهربون دستت درد نکنه)
راستی روز جمعه هم برا اولین بار منو بابایی
تو رو حموم کردیم
ادامـــ ــــ ـــــه ی مطلبــــــ رو از دستــــ ــ ـــ ندید .
اولین حموم کردن گل پسرم بعد از رفتن عزیز جون که من و بابایی حمومت کردیم .
بوووووووووووووووووووووووووســـــــــــــ
واااااای خوابم میاد .
مامانی چقدر عکس می گیری .؟
مامانی اینقدر خوابت میومد که نشسته خوابیدی ؟ ؟ ؟ ؟ ؟ ؟