نفس مامان محمد منصورنفس مامان محمد منصور، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

تقدیم به دومین ستاره درخشان زندگی ما

اربعین امام حسین (ع)

 بار بگشایید اینجا کربلاست آب و خاکش با دل و جان آشناست اربعین است اربعین کربلاست هر طرف غوغایی از غم ها به پاست     السلام ای وادی کربلا   السلام ای سرزمین پر بلا   السلام ای جلوه گاه ذوالمنن   السلام ای کشته های بی کفن   اربعین حسینی برشما تسلیت باد   بعد از سه روز پیکر سرخش،کفن نداشت   یوسف ترین شهید خدا،پیراهن نداشت   از بس که نیزه خون تنش را مکیده بود   حتی توان و قدرت ناله زدن نداشت   زلفی که شانه شد به سر نیزه، صبح گاه   کنج تنور،چاره...
16 دی 1391

تشابه خاله جون و محمد منصور

سلام مامانای مهربون میخوام نظرتون رو درباره عکس پایین بدونم عکس اول خاله محمد منصور و بعدش عکس محمد منصور است خیلی ها میگن که این دو شبیه هم هستن   نظر شما چیه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خوشحال میشم تو نظرات ، نظرتون رو بزارید   ...
13 دی 1391

5 مین ماه شکفته شدن آقا منصور و دندون در آوردن

  یه سلام به صفای دیگه به   پسمل عزیزم بالاخره ٥ مین ماهگردت رسید   مبارکت باشه نفسم     ٢٣/٩ پنجمین ماه تولد تو بود و چون تو محرم  افتاد نتونستیم جشن بگیریم ولی اون روز رفتیم نمایشگاه و اونجا با اصرار آجی نیلوفر تو رو نقاشی  کردن و به شکل خرگوش دراومدی و بعد از اونجا  رفتیم بازار و برات لباس خریدیم و بعد رفتیم روضه عمه مرضیه  فردا صبح یعنی روز جمعه رفتیم  شوشتر  خونه دایی رضا  همون روز بود که من یه مروارید س...
13 دی 1391

مهمونی رفتن جیگرم

      روز دوشنبه 20/9 قرار شد که با  معصومه خانم ،هاجر خانم و منصوره جون  به اتفاق هم بریم خونه زینب خانم (مامان امیر مهدی) همون روز برا ناهار هممون رفتیم     دستش درد نکنه واقعا" زحمت کشید و چون منو برا تولد گل پسرش دعوت کرده بود و نشد برم برا امیر مهدی یه هدیه که گیتار بود  خریدم و بهش هدیه دادم     طرفای ساعت 5 برگشتیم و رفتیم روضه عمه مرضیه   اینم یکی دیگه از مهمونی هایی بود که برا اولین بار میرفتی بقیه عکسامو تو ادامه مطلب نگاه کنید        ...
13 دی 1391

اولین غلت زدن محمد منصور

هوا کم کم دار سرد میشه ، واسه همین رفتم بازا  تا واست یه کلاه پشمالو بخرم .  بعد از اونم تو یه مغازه لباش نا نازی دیدم و  اونو برات خریدم (مبارکت باشه )                   فردای اون روز یعنی 12 /9 با عمه مرضیه و  زن عمو اشرف رفتیم روضه و تو روضه  برا سفره حضرت رقیه (س) بهت یه هدیه کوچولو  که توش اسب بود دادن                     13/9 هم اولین غلتت رو  زدی که تو ادامه مطلب  عکسشو میزارم    ...
13 دی 1391

محمد منصور به همایش شیر خوارگان می رود

    خون مقدسی که به زمین بازنگشت       یکى از فرزندان امام حسین‏ (ع) که شیر خوار بو   د و از تشنگى، روز عاشورا بى تاب‏ شده بود. امام،   خطاب به دشمن فرمود: از یاران و فرزندانم،   کسى جز این کودک نمانده ‏است. نمی ببینید که  چگونه از تشنگى بى تاب است؟ در "نفس المهموم" آمده است که‏ فرمود: " ان لم ترحمونى  فارحموا هذا الطفل‏ "در حال گفتگو بود که تیرى  از کمان حرمله ‏آمد و گوش تا گوش حلقوم  على اصغر (ع) را درید. امام حسین‏(ع‏) خون گلوى  او را گرفت و...
13 دی 1391

اولین ماه محرم گل پسرم و عقیقه فندقم

  السلام علیک یا أباعبدالله الحسین ...     سلام من به محرم   ســـلام مــن بــه مـحـرم، مـحـرم گــــل زهــرا   بـه لطـمه هـای ملائـک بـه مــاتـم گــل زهـرا     سـلام مـن بـه مـحـرم بـه تشنـگی عـجـیـبـش   بـه بـوی سیـب زمـینِ غـم و حـسین غریـبش     سلام من بـه محـرم بـه غصـه و غــم مـهـدی   به چشم کاسه ی خون وبه شال ماتم مـهـدی     سـلام من بــه مـحـرم  بـه کـربـلا و جـلالــش   ...
13 دی 1391

تولد 4 ماهگی

سلام نازنینم                     الهی که من قربون اون قد و بالات برم امروز ٢٣/٨ چهار مین ماه گر د تو شده مبارکت باشه صبح من و بابایی تو رو بردیم بهداشت و واکسن های ٤ ماهگیت رو زدی بعد هم خانم بهداشت تو رو وزن کرد وزن :٨١٥٠ گرم بودی موقع واکسن زدن یکم گریه کردی ولی زود ساکت شدی  و  دکتر گفت برای اینکه تب نکنی بهت قطره استامینوفن بدم بابایی هم برا تولدت شیرینی خرید و تو ماشالاه  اونقدر شکمویی که می خواستی همه رو چنگ بزنی و بخوری ...
12 دی 1391

استقبال از ضریح امام حسین (ع)

جیگر مامان بالاخره بعد از چند روز چشم انتظاری ضریح امام حسین وارد اهواز شد  16/9 روز جمعه وقتی که داشتیم میرفتیم شوشتر بین  زرگان واهواز ضریح رو دیدیم که داره میاد همون موقع از  ماشین پیاده شدیم و رفتیم پیشش بابایی هم از اون خلوتی استفاده کرد و تو رو برد و چسبوند به اون زیارتت قبول باشه گلم ایشالاه که هرچه زودتر به زیارت قبر ش تو کربلا بری      محمد منصور کنار ضریح امام حسین (ع) قربون اون اشکات بشم شب تو مصلا ...
12 دی 1391

اولین زمستون و سرماخوردگی محمد منصور

یه سلام گرم و با حرارت مثال آفتاب تابستان جونم برات تعریف کنه که : ٢/١٠ روز شنبه دومین روز زمستون بود چند  روزی بود  که مرتب گوشت رو می خاروندی بهمین علت  قرار شد که شب بعد از آموزشگاه بریم دکتر . وقتی رسیدیم آقای دکتر تو رو معاینه کرد و گفت که گوشاش هیچ مشکلی ندارن و لی چون اون  روز ٢ باری سرفه کرده بودی شربت برات نوشت و گفت که اگه بدتر شدی اونو بهت بدم و بخوری   بعد وزنت رو اندازه گرفت وزن: ٩٢٥٠ گرم            (م___اشا...
12 دی 1391