نفس مامان محمد منصورنفس مامان محمد منصور، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

تقدیم به دومین ستاره درخشان زندگی ما

نزدیک شدن به عید فطر و اولین دویدن جوجوم

  واااااااااااااای ی ی ی ی ی دیگه دارم میترکم " خدای من چیکار کنم  یا نوبت توه یا نی نی وبلاگ > الان چند باره تا مطلبام رو مینویسم و هنوز کامل نشدن یا تو از خواب بیدار میشی و شیر می خوای  و بعداز شیر دادنت برمی گردم تا ادامه بدم این بار  نوبت اینتر نته که سرعتش کم میشه و یا کامپیوتر قفل  می کنه و یا نی نی وبلاگ قطع میشه و دو باره باید  از اول بنویسم نمی دو نم که چیکار باید بکنم   هر کی به من میرسه هی میگه چرا مطلب نمیزاری ؟ خدا وکیلی به نظرتون  هرکی جای من بود ادامه میداد؟ الان هم که ماشالاه بیدار شدی و می خوای رو پام بشینی و وقتی این...
28 مهر 1392

شب های قدر و هشتمین دندون فسقلیم

شب قدر؛ شبی است که گفته شده عبادت در آن شب اگر  خالصانه باشد برابر است با بیش از سی هزار شب   ناله کن اى دل به عزاى على(ع)  / گریه کن اى دیده براى على(ع) پیش حسین و حسن و زیبنین(ع) / خون چکد از فرق هماى على . . .   در شب ۱۹ ماه مبارک رمضان، یکی از شب های احتمالی قدر، امام علی (علیه السلام) در مسجد کوفه به دست ابن ملجم مرادی با شمشیری  زهر آلود ضربت خوردند و در بستر بیماری قرار گرفتند و در  شب ۲۳ ماه مبارک رمضان -یکی دیگر از شبهای احتمالی قدر- به شهادت رسیدند.  لذا یکی از اعمال شب ۱۹ ماه مبارک رمضان، گفتن صد مرتبه  «اللهم العن قتله امیرالمومنین...
28 مهر 1392

جشن دندونی

    یه سلام عاشقونه به پسری گلم که فعلا 12 تا دندون داره . چون دندون های آسیاب به نظرم سخت ترین دندون ها بوده تصمیم گرفتم وقتی که دراومدن برات جشن دندونی بگیرم . انار دونه دونه بچه ای دارم دردونه قشنگ و مهربونه انار دونه دونه سه چهار روزه که بچم گرفتار دندونه انار دونه دونه توی دهان بچم یه گل زده جوونه گل نگو مرواریده مثه طلای سفیده دیشب پنج شنبه 92.07.11 کلی مهمون دعوت کردیم و چون تو خونه جا نداشتیم رفتیم پارک همیشگی که همه ی فامیلا اونجا جمع می شد...
20 مهر 1392

مسافرت

    Hi شیطونک    مامان How Are  یوت چطوره ؟؟؟   دیروز 92.6.13 رفته بودیم آموزشگاه یه لحظه دیدم نیستی . وقتی پیدات کردم دیدم از پله های    آموزشگاه ا داری میری بالا ا یکی از بچه ها ( شاگردا ) که تورو دیده بود بنده خدا هول شده بود و اومد گفت که : خانم خانم یه چیز عجیبی ... یه دختره ای داره از دیوار راست میره بالا . وقتی اومدیم نگاه کردیم دیدیم     که تو شیطون سرپله ی ششمی بودی و داشتی تند تند می رفتی بالا قبلا 4 دستو پا از پله ها میرفتی بالا ولی حال...
17 شهريور 1392

چند نصیحت از مامان زهرا به گل پسر محمد منصور

  خدایا دیده ای بینا به من ده                 دلی پر شور و بی پروا به من ده      دستم از هر چیز خالیست                                    دلی سرشار چون دریا به من ده     روزی ، مردی خواب عجیبی دید ! دید که پیش فرشته هاست و به کارهای انها نگاه می کند . هنگام ورود ، دسته ی بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین ئمی رسند باز می کنند و داخل جعبه می گذارند .  ...
13 شهريور 1392

اتفاقات فروردین تا خردادماه =لیست عیدی هات+سرگذشت مرواریدات +......

            بهانه اگر تو باشی می توان نوشت می شود سرود می شود نگاشت بهانه اگر تو باشی اشک هایم شعر می شود قطره قطره می چکد بر روی کاغذ بهانه اگر تو باشی بغض هایم وا می شود خنده بر لبهایم جاری می شود بهانه اگر تو باشی شب سیاهم سپید می شود بهانه اگر تو باشی رودخانه ی یخ زده دل من آب روان می شود پس اگر بهانه تو باشی هر روز من بهار می شود و اگر بهانه تو باشی..........     سلام عشق مامان ،از خدا می خوام که هر وقت (در آینده ) این خاطرات شیرین رو می خونی و در هر  جایی که  هستی سالم و تندرست ...
11 شهريور 1392

ماه رمضان و 1 ساله شدن فندقم

__________________ خدایا مرا ببخش بخاطر تمام درهایی که کوبیدم و خانه تو نبود... ...    شکرت خدا که دوباره تونستم ماه رجب و شعبان را لمس کنم و وارد رمضان شوم دلبندم این دومین رمضانی است که داری پشت سر میزاری کرامت خداوند باز نصیب ما شد که عشق رمضان ، باز درونمان شعله بکشه و از خداوند می خوا م که به عمر شماها عزیزانم برکت زنده بودن دهد و هر ساله این ماه عزیز رو گرامی بدارین   * “خــــــ ــــــدایـــ ـــــــــا ” همه از تو می خواهند ” بدهی ” اما, من از تو می خواهم ” بگیری ” خستگی,دلتنگی و غصه ها را, از لحظه لحظه روزگار همه آنهایی که دوست...
10 شهريور 1392

مسافرت در خردادماه

سلام جیرجیرک مامان که شبا تا صبح بیداری :) بالاخره تاریخ حرکتمون به سمت بروجرد شد 14خرداد ماه                      همسفری هامون هم عمو حسین وعمو بهروز و عمه مهین و عمه نسرین بودند .   اونا صبح زود حرکت کردند و ما ظهر پشت سرشون حرکت کردیم و بروجرد بهشون ملحق شدیم .                                      ...
4 شهريور 1392

صبحانه حادثه آفرین

  17/12 روز پنج شنبه رفتیم شوشتر روز جمعه صبح عزیز جون برا خوردن صبحونه ما رو بیدار کرد ، هانیه دختر دایی من هم اونجا بود و و چون تو رو خیلی دوس داره اونم صبح زود بیدار شد در حال خوردن صبحانه بودیم که اون تو رو از من گرفت و بعد در حال بازی کردن با تو بود که یهو از دستش در رفتی و افتادی تو قوری چای ،اول انگشتات تو قوری رفت و بعد قوری چپه شد رو دستت واااااای تا یهو این اتفاقو دیدم  زود پیرنت رو از تنت در آوردم ولی ......... الهی بمیرم برات ،یهو تمام پوست دستت کند و آویزون شد و دستت شروع به آب اومدن کرد ومن  تا این صحنه رو دیدم با صدای بلند و گریه...
22 مرداد 1392