نفس مامان محمد منصورنفس مامان محمد منصور، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

تقدیم به دومین ستاره درخشان زندگی ما

تاریخ دکتر برای تولد نی نی گل

امروز _(20/4/91) بازم نوبت دکتر داشتم . من و بابا علی بعد از آموزشگاه رفتیم دکتر . نوبت من که شد رفتم پیش خانم دکتر ،  خانم دکتر اول وزن و فشارمو اندازه گرفت بعد صدای قلبتو  گوش کرد بعد گفت که یه کم فشارت بالاست ، تو سالن منتظر باش و 10 دقیقه دیگه بیا دوباره فشارتو اندازه بگیرم . بعد از 10 دقیقه دوباره منو صدا زد و فشارمو گرفت و گفت : که الان خوبه .             بعد اول تاریخ زایمان رو چون سزارین  بودم برام  30/4/91 زد ...
20 تير 1391

نیمه شعبان

١٥ تیرماه مصادف بود با نیمه شعبان  و ولادت امام زمان (ع)     حضرت مهدی (عج) امام دوازدهم م ا  مسلمانان است که به فرمان خدا  فعلا" از نظر ها غایب است همه  ما منتظریم تا ظهور کند و با ظهورش  تمامی بدی ها رو از بین ببرد.   بیا که خسته اند جمعه های انتطارمان بیا که جمعه هم گذشت دیر شد قرارمان تمام روزنامه های شنبه تیتر می زنند تو آمدی و سبز شد ترنم بهارمان . . .       روز چهارشنبه یعنی 14 تیرماه...
18 تير 1391

دندون درد مامانی

سلام عزیز دلم بالاخره بعد از 10 روز حالم بهتر  شد و تونستم دوباره شروع به نوشتن کنم . چون تو این مدت حسابی دندونام درد میکرد  و خیلی بی تاب بودم** ** و نمی تونستم چیزی  بنویسم ولی الان  بهتر شدم .   از همون 8 تیر که قبلا برات گفته بودم دندون درد من شروع شد و اون روز ما  شوشتر عروسی (پسر دوست عزیز جون)  دعوت بودیم . بعد از ظهر اول رفتیم دستبندتو تحو یل گرفتیم   و بعد رفتیم شوشتر تو عروسی همه سراغ تو رو می گرفتن و من به همه می گفتم که  الحمدوالله خوب هستی و بعد از عروسی ما رفتیم  خونه عز...
18 تير 1391

دزدی از سایت آجی نیلوفر

    سرانجام بعد از نیم ساعت مشاجره   بالاخره تونستم یواشکی این مطالب رو    از سایت آجی نیلوفر بردارم و تو وب تو کپی کنم .   اون میگفت که : نمی خوام مطالبمون تکراری باشه .   ولی من موفق شدم ، بعد از اینکه متوجه   شد گفت که باید عنوان این    وب رو  دزدی از سایت آجی نیلوفر     بذاری من هم قبول کردم .   این ماجرای خیلی جالبی بود و من ،    بابا علی و آجی نیلوفر کلی خندیدیم .     این باحاله   خدا خر را آفرید و به...
18 تير 1391

هدیه عزیز جون برا نی نی گل

امروز (٦/٤/٩١) بالا خره موفق شدیم بریم بازار .   چند روزی بود که عزیز جون بمون پول داده بود  تا بریم برات یه دستبند به انتخاب خودمون بخریم  و ما هر وقت بعد آموزشگاه که می رفتیم دیر می رسیدیم و مغازه ها داشتن تعطیل  می کردن و موفق به خرید نمی شدیم .   و لی امروز تونستیم زود تر از همیشه به  بازار برسیم . عزیز جون گفت : به انتخاب خودتون یا دستبند پلاکی یا انگشتر دار بخرید ولی  بابا علی گفت : ممکنه اگه انگشتر دار   بخریم با انگشترش صورتت رو زخ...
7 تير 1391

هشتمین ماه بارداری

١٦ /٣ دوباره نوبت بعدی دکتر من بود  ولی چون تازه از مسافرت برگشته بودم  خسته بودم و اون روز نرفتم  و در عوض ٢١ رفتم بعد از اینکه دکتر صدای  ضربان قلبت رو گذاشت فشار و وزنم رو اندازه گرفت و گفت : چرا تو بازم وزن  کم کردی تو برعکس بقیه هستی بجای  اینکه وزن اضاف کنی الان ٣ کیلو کم کرده ای   ولی اشکال نداره برات سونو می نویسم تا ببینم وزن جنین چطوره و برام یه سونو  نوشت و گفت ٢ هفته دیگه بیا و سونو  رو همون روز انجام بده بعد من از مطب  بیرون اومدم و با...
7 تير 1391

عید مبعث و سیسمونی نی نی گل

  از بعثت او جهان جوان شد گیتى چو بهشت جاودان شد این عید به اهل دین مبارک بر جمله مسلمین مبارک     گویی که ز صخره ها صدا می آید آوای خوش خدا خدا می آید ای خسته دلان منتظر گوش کنید آوای محمد(صل الله علیه وآله وسلم) از حرا می آید مبعث رسول مکرم اسلام بر شیفتگان خاندان نبوی خجسته وتهنیت باد   خدایا: بی پناهم .پناهم ده تنهام.یاورم باش   خواند زبان دلم ثنای محمد(ص) ماند خرد خیره در لقای محمد(ص) ✿ ✿ ✿ دیده دل، جام جم به هیچ شمارد سرمه کند گر زخاک پای محمد(ص) ...
7 تير 1391

ماه نهم بارداری

نوبت بعدی دکتر من ٤/٤ بود و  من  چون نوبت سونو گرفته بودم، نرفتم .  اول قرار بود این سونو رو ٤ بعدی  انجام بدم و برای روز پنج شنب ه نوبت گرفته بودم ولی بعد از مشاوره  با چند تا مرکز سونو ، گفتند که چون  تو ماه آخرت هستی و الان مایع دور  جنینی کم شده نمیتونن تصاوی ر  واضحی بهت بدن و چون زیاد زیر  دستگاه میمونی ممکنه برا جنین  خطرناک باشه و این شد که منو منصرف کردن و من به بابا علی گفتم برو پولارو پس بگیر و یه نوبت برا سونو ...
7 تير 1391

سومین مسافرت نی نی گل وقتی تو دل مامانشه

        ١١  خردادماه، بالاخره بعداز چند روز  پا فشاری و اصرار موفق شدم بابایی و عزیز جون رو برا رفتن به  مسافرت راضی کنم . چون به خاطر وضعیتم که جفت پایین بود اونا جرات نمی کردن من رو به مسافرت ببرن ولی من که از  تو خونه موندن خسته شده بودم  اصرار به رفتن داشتم و بالاخره هم موفق شدم و عزیز جون گفت: که  تمام مدارک پزشکیتم با خودت بیار  و من به شوخی به او گفتم که یه دست لباس نوزادی هم با خودمون  ببریم و اون گفت که اگه زایمان کردی  از اونجا برات می خرم . ...
17 خرداد 1391